۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

داستان جوراب نازك


دردسر بزرگ!

صبح روز دوشنبه ساعت 7 . مری مثل همیشه اماده بود برای رفتن به سر کار .مری اغلب اوقات جوراب نازک و بلند مشکی پاش میکنه چون فکر میکنه با پوشیدن جوراب نازک و شیشه ایی بلند خیلی جذاب تر و s.e.x.y تر به نظر میرسه . واقعا هم همینطوره وقتی دخترها جوراب های شیشه ایی و نازک می پوشن پاهاشون خیلی جذاب میشه و به ادم چشمک میزنن . به هر حال مری اون روز دچار ی دردسر شده بود . وقتی مری جوراب های نازک و شیشه ایش رو پاش کرد متوجه شد که ی در رفتگی بد فرم روی قسمت رون پاهاش پیدا شده . اه لعنتی بدتر از این نمیشد اون به اندازه ی کافی دیرش شده بود و این دردسر بدی بود . اون خیلی سریع رفت سراغ کمدش تا ی جفت جوراب دیگه بپوش . اون ی جفت جوراب نازک و مشکی پیدا کرد و خیلی سریع نشست روی تختش تا اونا را پاش کنه . مری با عجله ی زیاد جوراب ظریف و نازکش رو پاش کرد و با عجله از خونه خارج شد . اون رفت و سوار اتومبیلش شد .ی کادیلاک متعلق به دهه ی 70 . دردسر بزرگ هم از همین جا شروع شد 10 دقیقه از حرکت مری نگذشته بود که ماشینش متوقف شد چه اتفاقی افتاده بود ماشین اون خراب شده بود و اون هیچی از مباحث مکانیکی و تعمیرات ماشین نمیدونست . اون اطراف هم هیچ مکانیکی وجود نداشت . مری ناراحت به اطرافش نگاه کرد . هیچ کس نبود( هیچ کس نیست که توی این دنیا به ادم کمک کنه ) اما با این حال مری مردی رو دید که جلوی در خونش ایستاده رفت به سمت اون مرد و ازش خواست تا به اون کمک کنه . اون مرد اسمش جان بود . جان ی مرد 36 ساله بود که دیوونه ی فوت فتیش و فوت جاب بود. جان به مری گفت این روزها کسی به کسی مجانی کمک نمیکنه ( خوب اینهم ی فاجعه اخلاقی!) اگه میخوای من بهت کمک کنم و ماشینت راه بیفته باید ی فوت جاب حسابی باهم داشته باشیم

. مری گفت چی؟ جان گفت هیچی من میخوام که تو با اون پاهای قشنگت با بیضه های من بازی کنی . مری بهتش زده بود . دوباره به اطرافش نگاه کرد شاید کسی رو پیدا کنه اما فایده ایی نداشت اون به خودش گفت هیچ کس نیست که توی این دنیا به ادم کمک کنه. مری ی نگاهی به جان کرد و به اون گفت تو ی حروم زاده هستی . جان با بی تفاوتی سرش رو تکون داد و گفت برای من اهمیتی نداره تو نیاز به کمک داری و من نیاز به فوت جاب . مری به داخل خونه ی جان رفت . جان اون رو به سمت اتاقش هدایت کرد . جان خیلی سریع شلوارش رو دراورد و از مری خواست که کفش هاش رو دربیاره ./ مری هم اینکار رو کرد پاهای مری واقعا زیبا بودن . جان پاهای مری رو توی دست هاش گرفت جوراب های نازک مری مرطوب بودن جان شروع کرد به ماساژ دادن پاهای مری و بوسیدن اونها . و بعد جفت پاهای مری رو گذاشت روی التش و از مری خواست که شروع به مالیدن التش کنه . مری خیلی اروم شروع به مالیدن الت و بیضه های جان کرد. خیلی با احساس بود جان داشت دیوونه میشد اون داشت پرواز میکرد جوراب های نازک مری بهترین حس رو به جان میدادن . این همون فوت جابی بود که جان تصورش رو ميكرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر